سفارش تبلیغ
صبا ویژن

آموزش متوسطه دوره اول فلاورجان

کربلا

 

 

کربلا می خواهم با تو سخن بگویم

سلام، سلام بر دشت تفتیده عشق، سلام بر میدان عشق بازی یاران عاشق دلباخته کوی معشوق . سلام بر تشنگی کشیده در کنار نهر آب . سلام بر تو ای کربلا، سلام بر تو ای دشت پر بلا . سلامم را با گلوی بغض فرو خورده ات و چشمان مواج از دریاچه اشک دلتنگی ات و با جگر سوخته ات و قلب پاره پاره ات پاسخ گو . می خواهم که با تو سخن بگویم می خواهم بقچه حرفهای بردوش مانده ام را برای تو پهن کنم نمی دانم، نمی دانم تاب شنیدن حرفهایم را داری یا نه؟  

تو خود بگو حدیث عشق را با کدامین زبان قاصر می ‏توان بیان کرد.

و راستى گفتى که در گذر زمان شاید کربلا و آن غم جانسوزش را فراموش کنم!

و تو (کربلا) واقعاً نمی ‏دانستى یا در خاطرت نمی گنجید که هر چه می ‏گذرد داغ آن غم پنهانى تو در من سوزناک‏ تر می شود به قدرى که بندبند تنم را به آتش کشیده است.

کربلا اندکى درنگ کن تو که خود شاهد بودى

برایم بگو: هنوز صداى شیهه اسبان تشنه قافله عشق را می ‏شنوم

هنوز گرد و غبار سم اسبان را به چشم می ‏بینم

هنوز رد پاى غریبانه زینب سلام الله علیها بر روى تل زینبیه باقى مانده است.

هنوز نواى دلنشین آخرین نماز حسین علیه السلام در گرما گرم ظهر عاشورا، آن مقتداى هر چه عاشق که هست در گوش جانم طنین انداز می ‏شود.

هنوز پرپر شدن آن نو گل نوخاسته دامن ائمه را می ‏بینم و مشاهده می ‏کنم

هنوز فریاد العطش العطش طفلان معصوم حرم در تاریخى از فراسوى سال‏ها به گوش می ‏رسد؛ آیا تو می ‏شنوى؟!

هنوز آواى «یا اخا ادرک اخاى‏» ابوالفضل العباس علیه السلام در گوش زمین و زمان به کرات تکرار می ‏شود و اگر قدرى درنگ کنى به گوش جان می توانى آن را بشنوى.

هنوز فریاد «هل من ناصر ینصرنى‏» حسین علیه السلام را به رسایى می شنوم، نمی ‏دانم که آیا تو آن لحظه را درک کردى یا نه؟

کربلا می دانم من و تو هر دو دلتنگیم! من دلتنگ درک نکردن واقعه عاشورا و تو دلتنگ مردان نامرد روز عاشورا که حسین زمانشان را یارى نکردند.

کربلا بغض فرو خورده ‏ات را امروز براى من شکوفا کن و بگو بگو کربلا . . . کربلا . . . خاطر کوچکم دیگر یاراى گفتن ندارد.

تو بگو: بگو که چگونه تاب آوردى؟

بگو که چگونه توانستى صحنه عاشورا را ببینى و خم بر ابرو نیاورى.

بگو که چطور شیهه اسبان هنوز در گوش جانت طنین انداز است.

بگو، بگو که هنوز هم که هنوز است در سجده نمازت براى واقعه عاشورا خون گریه می کنى.

بگو، بگو که هنوز به یاد تشنگى کربلا، کام جانت‏ خشک خشک است و جگرت هنوز هم به یاد آن روز تب دار.

کربلا بگو بر تو چه گذشت آن زمان که قافله عشق با خیل خصم به مبارزه برخاست و تو چگونه توانستى تحمل کنى که کبوتران قافله عشق یکى پس از دیگرى جلوى چشمانت پرپر شوند و آیا جگرت آتش نگرفت؟

آیا جگرت آتش نگرفت زمانى که حسین علیه السلام تنها و بی یاور در برابر انبوه دشمن ایستاده بود، آه می ‏دانم که گفتى دستانت ‏بسته بود و پاهایت از حجب و حیا یاراى راه رفتن نداشت و از چشمانت‏ باران خون می بارید.